آرتروز فکری چیست؟
آرتروز بیماری است که به مفاصل حمله می کند و نتیجه اش این می شود که بیمار نمی تواند مفاصلش را به راحتی تکان دهد.
واما….. آرتروز فکری بیماری است که وقتی به انسان حمله می کند، فرد قدرت خلاقیتش را از دست می دهد، دیگر نمی تواند نوآوری کند، همیشه مستاصل است و قادر به یافتن راه حل های جدید نیست.
مغز هنوز هم این توانایی ها را دارد اما چون آرتروز گرفته قادر به تفکر و خلاقیت نیست و نمی تواند تمام قدرت خود را به کاربندد.
فرد مبتلا به آرتروز فکری در هر سن و سالی که باشد از فکر کردن و خلاقیت و آموختن رنج می برد، نمی تواند کتاب بخواند، نمی تواند برنامه های آموزشی و مفید را تماشا کند و دوست دارد در همین وضعیتی که هست بماند و خود را از هر حرکتی دور می دارد. در نتیجه کارها را طوطی وار انجام می دهد و درنهایت در “تله روزمره گی” گرفتار می شود.
وقتی از آموختن و مطالعه لذت نمیبریم. راهحلهای جدید را نمیپذیریم و میخواهیم راههای قدیمی را ادامه دهیم؛ وقتی خلاقیت و نوآوری جایی در زندگی ما ندارد. وقتی با چیزهای نو و آدمهای نو آشنا نمیشویم و… این موارد و موارد مشابه همه میتواند از عوارض آرتروز فکری باشد.
یعنی از فکرکردن بیزارم و کارهای روتین انجام میدهم. همیشه یک سری کارها را مکررا و از روی عادت انجام میدهم. این میتواند علائم آرتروز فکری باشد که من باید مغزم را مداوا کنم.
خوشبختانه اگر بخواهیم، بلافاصله میتوانیم آرتروز فکری را درمان کنیم؛ مثل آرتروز مفاصل نیست که علاج و دارویی نداشته باشد.
برای آرتروز فکری این تمرینها را به شما پیشنهاد میکنم:
قبول کنید تا زمانی که زنده هستید و زندگی میکنید، باید مطالب جدید بیاموزید.
مثل اینکه انبردستی از نوجوانی داشتهاید و با آن خیلی کارها کردهاید.
اما حالا انبردستهای بهتری آمده و بهتر است. نمیتوانیم بگوییم من هنوز از همان استفاده میکنم. اگر برایت عزیز است، میتوانی آن را یادگاری نگه داری، اما نباید همچنان از همان مدل قدیمی استفاده کنی.
باید از چیزهای نو هم استفاده کنی.
اگر اتومبیلی داری که قدیمی است و ناراحتت میکند و به تعمیر نیاز دارد، میخواهی آن را نگه داری، نگهدار ولی یک ماشین جدید هم بخر. نگو ماشینهای جدید، خوب نیست. اینها حرفهایی است که برای مقاومت در برابر تغییر میزنیم.
همهی کسانی که از تغییر بترسند و دچار آرتروز فکری شوند، ازبین خواهند رفت. دنیا کارِ خودش را میکند. پس ضمنِ اینکه آدم علایقی دارد که باید به آنها توجه کند، باید تغییرات را بپذیرد. یکی از آن تغییرات، فرزندانمان هستند. اگر نمیتوانم با فرزندم عجین شوم، دلیلش الزاماً این نیست که او راه غلط میرود، شاید هم من راه غلط میروم. شاید من نمیخواهم پدیدههای جدید زندگی را بپذیرم.
پس با جوانها بیامیزیم، از آنها یاد بگیریم، خیلی چیزها میتوانند به ما یاد دهند و ما هم به آنها میتوانیم بیاموزانیم. آموختن یک امر دو طرفه است. من بالا و او پایین معنا ندارد.
یک رئیس اداره خیلی چیزها میتواند از کارگرانش بیاموزد به شرطی که راه را باز بگذارد و سیستم را ژاپنی نگه دارد.
تبادل اطلاعات باید دوطرفه باشد. بالا بودن مقام یا سن، دلیلِ درست بودنِ مطلب نیست.
خیلی از افرادی که مسئولاند، اشتباه میکنند و اشتباهاتشان تکرار میشود. مهم بودن شغل یا بالا بودن سن، دلیل بر درست بودن کاری که انجام میدهیم نیست.
یاد بگیریم. بعد، تمرین کنیم
به طور مثال، تمرینهای ساده انجام دهیم. یکی دکوراسیون خانهتان را عوض کنید. طرز پوششتان، رنگهایی را که میپوشید، عوض کنید. برایتان عجیب و غریب به نظر میرسد یا خندهدار.
ولی یادتان باشد راه مبارزه با آرتروز فکری همین است.
تمرینات عملی انجام دهید.
اگر افسردهاید و زیاد دعوا و مرافعه دارید، مسیر زندگیتان را عوض کنید.
کاری کنید که کمی با کار دیروز متفاوتتر باشد. این به من و شما کمک میکند که نه تنها خودمان خوشبختتر و سعادتمندتر شویم و جامعهمان هم به این نتیجه برسد این روش برای زندگی مناسبتر است و انعطاف و نرمش پیدا کند، بلکه فرزندان ما هم از ما خواهند آموخت.